مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

پسر قشنگم یه قدم بر میداره هورااااااااااااااااااااااا

عزیز دل مامان دیروز از سرکار که برگشتم تماس گرفتم که باباجون زحمت بکشن و شمارو بیارن خونه که مادر جون گفت از صبح تا حالا من و باباجون داریم شازده رو راه می بریم و می تونه یه قدم برداره کلی خوشحال شدم و ذوق کردم و ازشون تشکر کردم ... مادر جون و بابا جون کلی تا حالا برات زحمت کشیدنااااااااااااااااااااا یادت نره پسرم باید همیه قدردانشون باشی عزیز دلم ... الهی فدات شم من که هنوز راه رفتن و ندیدم شب هر چی تلاش کردم تو برام راه نرفتی   تا با چشای خودم نبینم راضی نمیشم زودی راه برو دیگه قشنگم .... این روزا درگیر انجام یه کارایی برای تولدتم واسه همین کمتر وقت یم کنم به وبلاگت سر بزنم سر فرصت عکسای خوشگلت و میذارم جیگر مامان ...
16 اسفند 1391

اولین تلاش های شازده کوچولو برای راه رفتن ...

شازده کوچولوی قشنگم چند روزی میشد که هرازگاهی میدیدم تلاش می کنی مستقل بایستی ولی نمیشد ... انگار هنوز پاهای کوچولوی قشنگت توانایی لازم و نداشتن دیروز واسه اولین بار تونستی در حد یه ثانیه یا شایدم بیشتر مستقل سرپا بایستی ... بابا مهردادت اولین بار متوجه شد و تندی صدام کرد ولی تا اومدم ببینمت تحمل پاهات تموم شد و افتادی زمین الهی قربونت برم تا آخر شب چندین بار دیگه پیش اومد که این حرکت و انجام دادی و مامان و بابا کلی خوشحال شدن مدتی بود تو فکر خرید یه جفت کفش خوشگل بودیم برات ... دیگه وقتش رسیده ... گل پسرم کم کم راه میره به امید خدا ... منتظرم تا دستام و زیر قدمات بگیرم و از راه رفتنت لذت ببرم... وای که چقدر لذت بخشه دست تو دست...
8 اسفند 1391

من چوب شور و پف فيل مي خوااااااااااااااااام ...

چند روز پيش خاله پريسا جون داشت به داداشي كيان چوب شور مي داد كه تو رفتي سمتش و از دستش چوب شورارو قاپيدي و تند و تند شروع كردي به خوردن همچين با اون دندوناي كوچولوي نازت اونا رو تيكه مي كردي كه نگو كلي با صداش حال كرديم ... نه بابا مثل اينكه خيلي دوست داري آخه ول كن نبودي و وقتي اومدم چوب شورا رو ببرم عصباني شدي و طبق معمول قهر كردي و خودت و پرت كردي رو زمين و پشتت و كردي به من و شروع كردي به غر زدن ... پريروزم كه از شركت رفتم خونه خاله جونت گفت مهرتاش آقا پف فيل مي خوره ... بيا ببين ... گفتم به به چشمام روشن ديگه چي ؟!!!!! خاله پريساي مهربون ديروز بعد از ظهر براي تو و  داداشي پف فيل درست كرد و واسه شما ريخت توي يه كاسه گذاشت ج...
2 اسفند 1391

يازده ماهگي شازده پسرم مبارك

پسر قشنگ مادر و بابا ورودت رو به دوازدهمين ماه تولدت تبريك ميگم گل پسرم يازده ماهه شده  ديگه چيزي نمونده به سالروز تولد قشنگت عزيز دلم وقتي فكرش و مي كنم با خودم ميگم خدايا چقدر ثانيه ها با شتاب گذشتن ... اي كاش اسب زمانه كندتر مي تاخت تا بتونم از لحظه هاي شيرين با تو بودن بيشتر لذت ببرم اين روزها كه ميگذره تو شيرين و شيرين تر ميشي ... دلبريات بيشتر ميشه وقتي دنيا اومدي فكر مي كردم چقدر عاشقتم ... وقتي بهش فكر مي كردم اشك ميومد تو چشام از بسكه عاشقت بودم روزها مي گذشتن و هر روز عشقم بهت بيشتر ميشد امروز كه بهت نگاه مي كنم مي بينم چقدر بيشتر از قبل دلم برات تنگ ميشه ... چقدر بيشتر از قبل دلم مي خواد لمست كنم و بوت كنم...
2 اسفند 1391

ماماني دندون هفتم مبارك باشه

الهي قربون پسر ماهم بشم ماماني ديروز خاله پريساي مهربونت متوجه هفتمين مرواريد خوشگلت شد يه مرواريد كوچولوي قشنگ "  دندون نيش پاييني سمت راست " تازه داره ميادش بيرون   رويش دندون هفتمت مبارك باشه ماماني     ...
1 اسفند 1391
1